سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انگاره های آشنا

نگران عشق (16)


در اوج خوشبختی با سرنوشت ایده آل و جور

به گوشم میرسد لبخند زیبایت بکاهد دردهای دور

درخت آشنایی ریشه هایش رشد می بالد همیشه

بیگانه باش از دغدغه هایی که حالت میشود خسته

شاید که خنثی می کند اخم رخ زیبایت عشوه

یا توی وان و دوش گهگاهی شکیبا گشتی وتازه

با خوشخیالی شانه کن آهسته موهای پریشانت

بیرون شود خسته شدنهای کلافه ای و دشوارت

 میشوم سرحال با ادکلن خاطر نوازت مالامال شوق

بالا بیارد قهقه ام را بسویت فکرتم می آیدش سوق

دل نازکی انگار اذیت میشوی فوری خروشان

خنک ساز هوش خود با مهربانی ای نمکدان

ببین با چمشهایی باز چو می آیی ز ره زیبا

چه خوبه پنجره تا بینمت شاداب، خوش و خواها

نمیدانم که پیشامد چه خواهد باشد فرداهای پنهان

نگاهم سخت نیست بلکه چه ساده هست و آسان

قشنگ گویی و شیرین است بیانت چاشنی نازت

شود اندر دلم قند آب و میبویم رخ ماهت

تویی روشن چراغ دلفروز جان عاشق قصه ها

همیشه بیقرارت بوده ام در بهترین آرزوها