سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انگاره های آشنا

پرداختن حساب (21)



رفتند هنگام چاشت ساندویچی
بکارند در دل هم بذر دوستی
شیرین دهن هرم مهربانی داشتند
لبخند و بزم و فکر بازی داشتند
آخر سر نیش خندی زدند بهم
زرنگ که باشد آن یکی نزند دم
شور متن مهربانی و جر زدن آمد
سکوت پر آزاری بینشان فرا آمد
بی رودربایستی گفتش بدان اینرا
پیش از قرار گذاشتن بدون کلنجار
نمایان باشد سرانجام تسویه حساب
چه کسی دست و دلبازه همچو آفتاب