شوق گمشده (8)
برو احساس گمگشته
برو راهکار بی فایده
برو اذیتی و حساس
برو ای هرچه تلخه
برو تا هوشیار و چالاک
برو بتونم بشوم ساخته
خوشی زندگانی چیست
چه سالها رفت بیهوده
چه چیزهایی میخواستم من
کی داشتنها را میدونه
چیزی توی خوشیم نیستش
درونم خواستن رنگ باخته
ندارد سودی حسرتها
نمودم راه را آزموده
نباشد سنگ مشکلها
پیوسته باشم آسوده